بمون ولی به خاطر غرور خسته ام برو بمون که بی تو زندگی ، تقاص اشتباهمه به موندن تو عاشقم ، به رفتن تو مبتلا ببین چه سرد و بی صدا ، ببین چه صاف و ساده ام عبدالجبارکاکایی سهم من از تمام جهان چشم های تو من عروسکم گر با غم عشق سازگار آید دل تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم تو را به خاطر عطر نان گرم برای برفی که آب می شود دوست می دارم تو را برای دوست داشتن دوست می دارم تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت لبخندی که محو شد و هیچ گاه نشکفت دوست می دارم تو را به خاطر خاطره ها دوست می دارم برای پشت کردن به آرزوهای محال به خاطر نابودی توهم و خیال دوست می دارم تو را برای دوست داشتن دوست می دارم تو را به خاطربوی لاله های وحشی به خاطر گونه ی زرین آفتاب گردان برای بنفشیِ بنفشه ها دوست می دارم تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم تو را به جای همه کسانی که ندیده ام دوست می دارم تورا برای لبخند تلخ لحظه ها پرواز شیرین خاطره ها دوست می دارم تورا به اندازه ی همه ی کسانی که نخواهم دید دوست می دارم اندازه قطرات باران ، اندازه ی ستاره های آسمان دوست می دارم تو را به اندازه خودت ، اندازه آن قلب پاکت دوست می دارم تو را برای دوست داشتن دوست می دارم تو را به جای همه ی کسانی که نمی شناخته ام ... دوست می دارم تو را به جای همه ی روزگارانی که نمی زیسته ام ... دوست می دارم برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب می شود و برای نخستین گناه تو را به خاطر دوست داشتن ... دوست می دارم تو را به جای تمام کسانی که دوست نمی دارم ... دوست می دارم ... سیمین بهبهانی دلم گرفته ای دوست! هوای گریه با من بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست همچو عکس رخ مهتاب که افتاده در آب آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد بی تو هر لحظه مرا بیم فروریختن است باز می پرسمت از مساله ی دوری و عشق فاضل نظری در خویش می سازم تو را ، در خویش ویران می کنم سعید بیابانکی... دردهای من قیصر امین پور
برو ولی به خاطر دل شکسته ام بمون
تو رو نفس کشیدمو ، به گریه با تو ساختم
چه دیر عاشقت شدم ، چه دیرتر شناختم
تو با منی ، بی تو ام ، ببین چه گریه آوره
سکوت کن ، سکوت کن ، سکوت حرف آخره
عذاب دوست داشتن ، تلافی گناهمه
ببین چه سرد و بی صدا ، ببین چه صاف و ساده ام
گلی که دوست داشته ام ، به دست باد داده ام
بمون ولی به خاطر غرور خسته ام برو
برو ولی به خاطر دل شکسته ام بمون
شکسته ام ولی برو ، بریده ام ولی بیا
چه عاشقانه زیسته ام ، چه بی صدا گریستم
چه ساده با تو هستم و چه ساده بی تو نیستم
بمون که بی تو زندگی ، تقاص اشتباهمه
عذاب دوست داشتن ، تلافی گناهمه
گلی که دوست داشته ام ، به دست باد داده ام
بمون ولی به خاطر غرور خسته ام برو
برو ولی به خاطر دل شکسته ام بمون
باقی هر آن چه ماند -عزیزم- برای تو
من دوست دارم این که تو را زندگی کنم
جان جهان و هر چه به جز من فدای تو
من نامه ای غریب فرستاده ام که هست-
در جستجوی آدرس دست های تو
بعد از سلام، حال دلم هیچ خوب نیست
کم مانده است این که بیفتد به پای تو
این نامه را به وسعت دریا نوشته ام
مانده ست روی ساحل آن ردپای تو
من دفتری پر از غزل نیمه کاره ام
می آید از تمام غزل ها صدای تو
در وسعت غریب جهان آشنا شدیم
جز من کسی مباد غریب-آشنای تو
این نامه را به نام تو آغاز کرده ام
پایان نامه است که..باقی بقای تو
عباس کیقبادی
عروسک خدا
دوست عزیز و کوچک خدا...
...
قلب یک عروسک نخی نمی زند
ولی خـــــــــــدا
قلب شد
توی سینه ام تپید
تیله های چشم من
اشک رابلد نیود
یک شب او قطره قطره ازکنارچشم من چکید
این عروسک نخی
کاردستی خداست
خنده های او چقد
مثل خنده ی فرشته هاست
.
عرفان نظر آهاری
بر مرکب آرزو سوار آید دل
گر دل نبود کجا وطن سازد عشق
ور عشق نباشد به چه کار آید دل
ابوسعید ابوالخیر
" پل الووار ، ترجمه احمد شاملو "
گر از قفس گریزم، کجا روم، کجا من؟
کجا روم؟ که راهی به گلشنی ندانم
که دیده برگشودم به کنج تنگنا، من
نه بستهام به کس دل، نه بسته دل به من کس
چو تخته پاره بر موج، رها، رها، رها، من
ز من هر آنکه او دور، چو دل به سینه نزدیک
به من هر آنکه نزدیک، ازو جدا، جدا، من!
نه چشم دل به سویی، نه باده در سبویی
که تر کنم گلویی به یاد آشنا، من
ز بودنم چه افزود؟ نبودنم چه کاهد؟
که گویدم به پاسخ که زندهام چرا من؟
ستارهها نهفتم در آسمان ابری -
دلم گرفته ای دوست! هوای گریه با من...
آه بی تاب شدن، عادت کم حوصله هاست
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست
بال وقتی قفس پرزدن چلچله هاست
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست
و سکوت تو جواب همه ی مساله هاست
می ترسم از حرفی که باید گفت و پنهان می کنم
*
جانی به تلخی می کَنم ، جسمی به سختی می کشم
روزی به آخر می برم ، خوابی پریشان می کنم
*
در تار و پود عقل و جان ، آب است و آتش، توامان
یک روز عاقل می شوم ، یک روز طغیان می کنم
*
یا جان کافر کیش را تا مرز مردن می برم
یا عقل دور اندیش را تسلیم شیطان می کنم
*
دیوار رویاروی من از جنس خاک و سنگ نیست
یک عمر زندان توام ، یک عمر کتمان می کنم
*
از عشق از آیین ِتو، از جهل ِتو، از دین ِتو
انگشتری دارم که دیوان را سلیمان می کنم
*
یا تو مسلمان نیستی یا من مسلمان نیستم
می ترسم از حرفی که باید گفت و پنهان می کنم
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم
دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است
دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه ی شناسنامه هایشان
درد می کند
من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه های ساده ی سرودنم
درد می کند
انحنای روح من
شانه های خسته ی غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است
دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟
این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه ی لجوج
اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد
رنگ و بوی غنچه ی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟
دفتر مرا
دست درد می زند ورق
شعر تازه ی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می زنم؟
درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟
مانده است در انتظار انسان ها مرگ
«یک روز به دیدار شما می آیم»
این نامه برای زنده ها
امضا: مرگ
Design By : Pars Skin |